چرکولک

نه گذشته نه آینده .. شکلات ! حال ! عشق و حال .. D:

چرکولک

نه گذشته نه آینده .. شکلات ! حال ! عشق و حال .. D:

من داداش کوچیکه

امروز با آیدا رفتیم پیش دکتر، قبلش بهش گفته بودم که حوصلش نیست تا یخ حرف زدنت باز شده داری می حرفی یهو ببینی وقت تموم شده باید بری تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا جلسه بعدی؛ که جلسه بعد هم دچار همین مصیبت بشی. قول داده بود چند تا وقت پشت هم باشه که به قولش عمل کرده بود و من با خیال راحت لم دادم حرف زدم و بهتر شدم .. 

از همه چیز حرف زدیم. همه چیز منم که سر و ته اش خلاصه میشه به نیما، دوستام و رفیقام با نیما شروع میشه با نیما هم تموم میشه، چرا یه چند تایی هستن که رفیق خودم باشن اما زیاد جیک تو جیک نیستیم الان؛ به دکتر گفتم مشکل دوستم چیه منم دچار توهم و بی خوابی شدم، گفتم انگیزه ندارم هیچی برام معنی نداره؛ گفتم از این دهنم صاف شده که نمی تونم کاری کنم، نمی دونم چی کار کنم. اینقدر گفتم گفتم تا موضوع مونا رو هم گفتم؛ گفتم که چی کار کردم و چی گفتم، ازم پرسید خوب چی شد بعدش ؟ به نتیجه ای رسید ؟ گفتم نمی دونم اما نیما ساکت شد و مونا هم خیلی تغییر کرده و رفته کنج؛ گفت فکر می کنی دوستت اون جوری دوستش داره ؟ اگه داره چرا ساکت شده ؟ گفتم نمی دونم من فکر می کردم که داره؛ گفت مونا چی ؟ چه تغییری کرده ؟ گفتم بی حوصله شده دیگه اکثراً نیست، یه جوریه، همشم فراری از ما؛ ازم پرسید خودت چی فکر می کنی ؟ گفتم بازم من گند زدم ؟؟ گفت تو نیما رو تو معذوریت قرار دادی، گفتم یعنی چی ؟ گفت تو اهرم فشار شدی برای ذهن نیما تو مونا رو به تردید انداختی در مورد نیما حالا اونا رابطه عادی شونم داغون می بینن، رابطه ای که تو با حرفات با کارات با دخالتت خرابش کردی؛ بازم گفت .. هی گفت .. 

 

یادت میاد نیما بهم چی گفتی ؟ گفتی مراقبش باشم، اما من باز گند زدم؛ یادت میاد مونا ؟ گفتی بذارم راه خودش و بره، اما من پافشاری کردم. 

 

نیما همیشه همین طوری بوده، من گند می زدم تو می پوشوندی، تو جمع می کردی. اما این دفعه دیگه هیچی نگفتی فقط توان پس دادی. یادته می رفتی بهت گفتم نیما اگه هم و نبینیم دیگه چی ؟ گفتی همه جا تو بازم برام همون داداش کوچیکه دردسری که فقط یکی و می خوای دنبالت باشه رو کارت ماله بکشه؛ نیما من این دفعه هم گند زدم اما نشد که روش ماله بکشی، بازم مثل همیشه می گم نمی خواستم بشه و شد؛ ببین چی شده که من باید بیام اینجا بحرفم؛ ببخش داداش کوچیکه رو. 

 

مونا دعوا زیاد با هم کردیم، من زیاد اعصابت و خورد کردم؛ رژه زیاد رفتم رو مخت، تنت و زیاد لرزوندم، فبض روحت کردم، اما جون نیما هیچ کدومش رو قصد و غرض نبوده. تو که ما رو به داداش بودن قبول نداری؛ اما تو برای من آبجی بزرگه که نه ولی آبجی خالی هستی؛ ببخش نادونی افشین. 

 

 

 و من الله توفیق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد