چرکولک

نه گذشته نه آینده .. شکلات ! حال ! عشق و حال .. D:

چرکولک

نه گذشته نه آینده .. شکلات ! حال ! عشق و حال .. D:

تابلو

این روزها تلفن، آفلاین، اس ام اس، یا هر چی دیگه ای که به نوعی میشه این سوال رو پرسید: چه خبر از فلانی؟ زیاد دارم.

هیچ کدومم جواب نمی دم، ولی یه شماره امروز ول کن نبود اینقدر زنگ زد؛ گوشی رو دادم به مادرم تا جواب خط رو بده. یه آقایی شاکی سراغ من رو گرفته بود، و فقط می خواست تابلوهایی که خیلی وقته آماده شده و کسی سراغش نرفته رو تحویل بده و پولش رو بگیره.

تابلوها رو که فرستاد ...

بازم همون حس رو داشتم از تو می سوختم ولی سردم بود می لرزیدم.

همش زیرش اسم تو بود.

ما می گیم خوبیم توام بگو آره خوبین

هر کسی راهی پیدا می کنه برای آرووم کردنه خودش، یکی دنبال تک تک خاطراتت میره با هر کی که بتونه حرف می زنه تا از تو بگه انگار گمشده داره، می خواد گمشده اش رو توی حرفایی بقیه، عکس ها و فیلم ها پیدا کنه تا آرووم بشه؛ یکی برات نذری میده، ختم قرآن، ختم صلوات، شمع روشن می کنه اونم این کار رو می کنه تا آرووم بشه، اگه نه چلو گوشت و شکلات و پرتغال دادن به این و اون بخورن چه فرقی به حال تو می کنه؟ یکی خودش و با حساش سرگرم کرده، چه بدونم والا .. من که نه حس می کنم نه خواب می بینم؛ یکی مشروب می خوره تا فراموش کنه یکی کار، 

یکی هم مثل من باور نکرده حیروونه، مثل این میمونه مغزم توی زمان با تو بودن مونده، چیزی جلوتر از اون یادش نمیاد. حتی ازم سؤال می کنن چیزی توی ذهنم ندارم که بگم، نه اینکه نخوام، واقعا ندارم، نمی دونم کجا میشه اومد سراغت با اینکه قبلا 100 بار با خودت رفتم، نمی دونم در جواب اینکه خوبی چی باید بگم. 

گریه می کنم ولی گریه ام از روی دل تنگی نه باور اینکه نیستی، نه عزاداری، حتی نمی تونم کارای که ازم خواستن و انجام بدم، امروز و فردا می کنم، می گم شاید خودش بیاد به دستشون برسونه، یا خودش میاد توضیح میده. چرا من انجام بدم؟!

خلاصه من می گم خوبم توام بگو آره خوبی داداشم.

The more life

مامان میگه نسل بشر به خاطر دو تا ویژگی که منقرض نشده: 

انس و نسیان. منظورش از انس اینه که سریع به همه چیز عادت می کنه و خودش وفق میده با شرایط، نسیان هم یعنی فراموشی ... به خاط این دو تاست که بهش می گن انسان! 

تصور کنی مادری بچه ش رو از دست بده اگه نتونه فراموش کنه بپذیره خودش هم کم کم دچار نیستی می شه. منظورم از فراموش کردن این نیست که کلا بچه ش رو فراموش کنه! نه .. این که امکان نداره در هیچ سطحی ش، آدم که نمی تونه بخشی از زندگی ش رو از یاد ببره مگر اینکه مریض بشه! منظور اینه بتونه بخنده بتونه بره مهمونی بتونه زندگی روزمره اش رو داشته باشه؛ غم هست، دل تنگی هست، ولی نه به اون شدت اولیه. البته این واسه یه عشق مادر فرزندی کم رنگ پر رنگ میشه ولی در سطوح دیگه اش .. کم کم فراموشی میاد عزیزان میشه خاطره که دلت تنگ میشه ولی دیگه نمی میری بدون اونها که! پس این نعمت وجود داره برای ما آدما .. عادت و فراموشی. 

ولی من الان نمی تونم خودم و با شرایط هماهنگ کنم. فراموشم نمیشه صحنه ها. حتی صحنه های یک سال پیش. هنوز کابوس ها رو دارم، هنوز صدای بازجوم رو می شنوم، هنوز صدای فریادها و ناله ها، توی خوابم هست، این یه بخش .. 

بخش دیگه نمی تونم از دست دادن م...، خلوت شدن دور و برم به خاطر شرایط، از همه مهم تر چیزی که هنوز به زبونم نمیاد، هنوز دنبالش می گردم، باهاش حرف می زنم، نبود برادرم، عادت کنم یا فراموش. تمام دلهره ام می دونین چیه؟! این که منقرض شم نیست شم.. آره خودخواهی که آدم خودش بخواد بپذیره که عزیزاش نیستن و دیگه فکر نکنه، ولی راز ادامه حیات ما همه آدما همین خودخواهی هست، بعضی قبول می کنن رو هستن بعضی خودشون رو گول میزنن. ولی اگر این علاقه به بقا نبود من، تو، ما الان نباید وجود داشته باشیم. 

 

ترسم پر رنگ تر میشه وقتی عکس سنگ قبر محمد مختاری (نمی دونم من از کلمه شهید خوشم نمی یاد) کسی که روز ۲۵ بهمن کشته شد بعد هم پیکرش غصب شد! رو دیدم 

 

 

محمد پیش دوستش روزبه که سال86 پیش فوت شده خاک شده. بهش حسودیم شد .. و این ترسناکه! علاقه به مردن و دفن شدن پیش از عزیزت ترسناکه!  می گن ما اول بشر هستیم، بعد که روح دمیده میشه میشیم انسان با همون دو ویژگی، زندگی می کنیم که آدم بشیم. وقتی از اون دو ویژگی فاصله بگیری از انسان بودن و ذاتت فاصله گرفتی، و من برای خودم می ترسم. 

 

پ.ن: امیدوارم سعید سکاکیان هم هر چه سریعتر سلامت برگرده.