چرکولک

نه گذشته نه آینده .. شکلات ! حال ! عشق و حال .. D:

چرکولک

نه گذشته نه آینده .. شکلات ! حال ! عشق و حال .. D:

ماشین لباسشویی

مامان من دو تا چیز توی زندگیش از همه چی بیشتر دوس داره، یکی ماشین لباسشویی مونه؛ 

یعنی دیدی می گن طرف مثل پروانه دورش می گشت، این ماشین ما هم که کار می کنه مامانم همین جوری دورش می گرده؛ عمق عشق و علاقه ای مامان و می شه از دیالوگای رد و بدل شده بین ما میشه فهمید. 

 

بابا: نصف شبی چرا اون جا واسادی؟؟  

مامان: ماشین لباسشویی و روشن کردم، وقتی می خواد آب بگیره می خوام اینجا باشم یه وقت فشار آب کم و زیاد شد توش آب بریزم؛ خب به موتورش فشار میاد. (مامان من خب می دونه ماشین اتوماته پیچ و مهره هاشم خرده از مهندس سازندش بهتر می شناسه این ماشین و) 

بابا:  

 

.... 

 

من: مامان این شلوار لی من و بنداز تو ماشین 

مامان: مگه شلوار لی رو می ندازن تو ماشین لباسشوی بده خشک شویی 

  

.... 

 

من: اینا رو می ریزین تو ماشین؟ 

مامان: خجالت نمی کشی ؟ آدم لباس زیر و جواربش خودش باید بشوره ! 

 

.... 

 

آیدا: (در حال انداختن کفشاش تو ماشین لباسشویی) 

مامان: (جیغ بنفش) چیکار داری می کنی؟ 

آیدا: (میخ کوب شده به کف آشپزخونه) داشتم کفشامو 

مامان: (جمله آیدا تموم نشده) بیا برو خودت بشورشون (دست نوازشی روز ماشین می کشه یه ماچم براش پرتاب می کنه) 

  

.... 

مامان اینا تازه از سفر برگشتن 

 من: (ذوق مرگ شده از اومدن مامان اینا) ســــــــــــــــــــــــلام  

مامان: خوبی افشین ؟؟ ماشین لباسشویی که روشن نکردی این مدت ؟؟ 

من:  

 

اینا تازه نمونه های کوچیک و اونایی که الان یادم بود. 

من که ماشین لباسشویی می بینیم چند تا لگد بهش می زنم و یه تفم می کنم  

کسی حال ما رو می فهمه ؟؟

حیوون خوش تیپ

با مامان رفته بودیم دکتر گوارش، مزاجش بهم ریخته بود؛ برگشتنی از مطب دکتر سر چهارراه پشت چراغ قرمز کنار یه ماشین کورکی قرمز واسادم. فکر کنم پولیش کشیده بود ماشین برق می زد نمی شد چش ازش برداری، توش و نگاه کردم وووووووو یه پسر بلا نسبت خودم ژیگول، پوست برنزه، ابرو هشت و هفت و نه ! هیکل تو پُر، یه ساعت طلا هم بسته بود از این دست سازها، خلاصه کلام لعبتی بود برای خودش  چراغ که سبز شد یه نگاه دلبرانه هم به من کرد، یه تی کاف کرد و رفت. 

جلوتر باز بهم رسیدیم دیدم راهنمایی سمت راست و زد کم کم داشت می کشید کنار، پشت یه 206 گوجه ای وایساد؛ در و باز کرد دست انداخت تو ماشین من اول فکر کردم پشت گردن یه بچه گربه رو گرفته بعد دیدم نخیر هر چی می کشه بیرون این تموم نمیشه  بهههله یه دخی خانم لعبت تر از خودش بود که پرتش کرد روی زمین و با لگد بود که افتاد به جونش  ناکس فقطم تو صورتش می زد، ملت هم فقط تماشا می کردن ! البته من خودم از همون ملت بودم که تماشا می کردم؛ خدایی دستم به فرمون قفل شده بود فکم به زمین  

تو بگو اون براد پیت جنتلمن تو چشم بهم زدنی شد شعبون بی مخ ! ما که نفهمیدیم جریان چی بود ولی صحنه جیگر ریش کنی بود که به مدد مردمی که تونسته بودن فکشون و جمع کنن تموم شد. 

دخی فکر کنم چیزی از دندوناش و فک مکش نموند، اینا رو ول کن دماغ و بگو

شفای همه مریضایی روحی و جسمی بلند صلوات بفرس

God father

می دونستی که داشتم بهت شک می کردم ؟ خودت جای من یهو و یک ضرب بذارنت کنار. می دونی داداش قصه ما یه کم در همه، یعنی هم پیچیدس هم سادس؛ اسکلم خودتی. 

اما من مطمئن شدم که ما رفیق نیستیم، تو مثل یه پدر خوانده با من رفتار می کنی؛ تو می گی و من گوش می دم، من گند می زنم تو ردیف می کنی، من کم میارم به تو تکیه می کنم. 

 تو همیشه حس بزرگ تری نسبت به من داشتی؛ بزرگ تری که همیشه حواسش هست که خطا نکنه فرزند خوندش. البته جایی شیطنتم بهش میده، حتی بعضی وقتام باهاش همراهی می کنه ولی نگاه تغییر نمی کنه. تو مراقبی و منم مطمئنم که پشت دارم. 

اما حالا دیگه نمی تونم، فرزند خوندت بزرگ شده، نه اونقدر بزرگ که به تو احتیاج نداشته باشه، اما می خواد ببینی که اونم می تونه، آره دارم بهت ایراد می گیرم؛ دلم بخواد داد هم می زنم، فحشتم می دم ! حرمتی از بین نرفته اشتباه نکن، تو الان به من بگی روزه من بازم حرف نمی زنم، اما تو ذهنم که می دونم شبه پدر خوانده ! 

چرا رفیق بودن و امتحان نکنیم ؟ چرا فکر می کنی هر چی فکر می کنی درسته ؟ چرا فکر می کنی می تونی به من بگی دیگه نباش و منم برم دنبال کارم ؟ چرا فکر می کنی می شه به جای دیگران تصمیم گرفت ؟ چرا فکر می کنی همه اگه با اون چیزی که تو تجربه کردی مواجه بشن همون نتیجه تو رو، روشون داره ؟ همه آدما که یه جور نیستن، هستن ؟

 خودت یاد دادی نشون دادی که دنبال هیچ کس همینجوری راه نیافتد، تو گفتی مرید و مرشدی الان معنا نداره؛ گفتی انسان و اختیارش و شعورش. چرا یه جور دیگه عمل می کنی و می خوای ؟

نه ! تو هنوزم همونی برای من ! حتی با حرکتی که کردی، نه اینکه بعد از امشب دارم این و می گم؛ از همون لحظه اولی که گفتی همین و گفتم. باور کن منم می تونم، می تونم بهت کمک کنم، منم می تونم حالا واسم که تو بهم تکیه کنی. چرا تنها موندی رفیق ؟ چرا می خوای تنها بمونم ؟ اگر می خوای بازم مراقبم باشی اونم به روش خودت ! رک بهت بگم داری به گا می دی .. حتی همه اون چیزایی کوچیکی که به سختی دارم کم کم درست می کنم. داری خیانت می کنی، بیخود نگو که خودت اینجوری راحتری؛ مزخرفه ! می شه با هم بود و درستش کرد، می شه درست هم نشد با هم بود به خدا میشه. بهتر از اینی که با هم نبود و درست نشه و تموم بشه...

گوش می دی پدر خوانده ؟؟ نمی تونستم به خودت بگم !