چرکولک

نه گذشته نه آینده .. شکلات ! حال ! عشق و حال .. D:

چرکولک

نه گذشته نه آینده .. شکلات ! حال ! عشق و حال .. D:

اگر با من نبودش هیچ میلی

امروز تلفن زنگید هیچ حوصله حرف زدن نداشتم، مخصوصاً که شماره رو نمی شناختم؛ حتمی اشتباه گرفته. 

صدا آشنا بود و گرم اما نه صمیمی، فکر کردم اشتباه می کنم، یه چند ثانیه سکوت کردم که صدا رو بهتر بشنوم. آخه من معمولاً احوالپرسی که می کنم نمی فهمم اصلاً طرف چی می گه چند ثانیه اول و تند تند حرف می زنم و هی دو تا جمله چه خبر خوبی و تکرار می کنم.  

خودش بود؛ لیلی. الآن اگر فک کردین می گم همه چی مثل فیلم جلو چشمم رژه رفت کور خوندین ! چون هیچی یادم نیومد جز یه عکس دو نفره که تو دیوونه بازی انداختیم اونم نصف کله من توش نبود؛ حالا این چرا یادم اومد خودمم نمی دونم، شاید من زیادی حس نوستالوژی دارم به عکس و خاطره های مسخره  

شاید برم مسافرت چند روز، شاید گم و گور بشم. اگه مثل بقیه خسته نباشم اندازه خودم هستم، اندازه خودم چقدره ؟ به خودم مربوط میشه و بس ! اگه کسی از اون لا لوها گفت بی تربیت فکر نکنه نشنیدم. باید بگم که خودتی  

 

اصلاً نمی خوام از این جمله استفاده کنم که هر کس اگه جایی من بود.... به من ربطی نداره اگر کسی جایی من بود چه غلطی می کرد. مهم اینه که من تو جایی خودم هستم و هیچ گوهی نمی تونم بخورم !!! هیچ هم حرف زدنم بد آموزی نداره چون بچه اگه آدم (سوسول) باشه، باید الآن خواب باشه اینجا چیکار می کنه ؟؟ اگرم که بیداره چشمش کور بایدم بد آموخته بشه (کلمه متضاد بد آموزی پیدا نکردم صبتی داری شما ؟) دیگه چیکار کنم، جا و کسی نیست برم دری وری بگم هر شب اینجاییم.

راستی آقای مخاطب خاص دست شما درد نکنه الحق که صفت پدر خوانده برازنده شماست  

آدم با رگ

خدایی شانس آوردیم نباختیم؛ ولی گفته باشم در هر شرایطی پرسپولیس سرور استقلاله !  

همش فکر می کردم من بچه ننم نگو مامان من خیلی حرفه من و می فهمه آره داداچ. اومده تو اتاق می گه به چی فکر می کنی می گم به کار و فردا و اینا، می گه خالی نبند افشین، من و می گی  یوخده نگا به مامانه کردم گفتم تو پرستیژ شما نیستا این صبتا می گه باید با بچه به زبون خودش حرف زد   

چند دقیقه بعد صدای حرف زدنش با آیدا میاد می گه نه عزیزم حتما می تونی من بهت اعتماد دارم شک نکن. یعنی رسماً من خفه شدم. فکر نکنی من تو خونه کم توجهی و تبعیض می بینما نه اصلاً !  

باز خوبه من آدم بی خیالی هستم، باز این بچه بازی ها خون به جیگر آدم می کنه گفتنی  اومدم یه جایی داشته باشم راحت باشم مثل مثله پسر دار شدم چی چی نونم بشه قاتل جونم شده. حکایت ماست. من که سرم درد می کنه برای دردسر   

عنوان هم هیچ ربطی نداشت دوست داشتم جو بدم

اندر احوالات

عصر یخبندان ۳ رو دیدم تو ذوقم خورد، فکر می کردم خیلی بهتر باشه؛ اما چیز جدیدی نداشت. اونقدر که من ذوق و شوق داشتم یعنی بود. اون نامزد ما هم که برای خودش یه رفیق پیدا کرده بود نامرد. 

 

دیروز سر کار نرفتم، منگ بودم، نمی دونستم چیکار کنم؛ حالم قاطی بود. از اینور داستان هم قصه دارم،نه می تونم قبول کنم، نه می تونم قبول نکنم، چوب دو سر گوهی. جالب اینه کسی به خود آدم فکر نمی کنه، همه به خودشون نگاه می کنن. حالا یکی دیگه می خواد فلان کنه، ما باید به گوه کشیده بشیم، عیب نداره گوهی بشیم، اما ختم به خیر بشه حداقل. این دو سه روز اونقدر حرف شنیدم و زدم و بعضی هام جواب ندادم که دارم بالا میارم رسماً. اینم از عواقب زیادی قاطی بودن با آدمایی که هیچ ربطی به تو ندارن. 

با مامان حرف می زدم در مورد این چند روزه و اتفاقا کلاً. گفت هر کسی عیارش تو همین روزها معلوم میشه. من که مس ام عیار ندارم  پس حرفش ربطی به من نداشت کلاً