چرکولک

نه گذشته نه آینده .. شکلات ! حال ! عشق و حال .. D:

چرکولک

نه گذشته نه آینده .. شکلات ! حال ! عشق و حال .. D:

آسانسور

آسانسور برای من و خیلی ها دیگه فقط یه چی برای بالا پایین شدن راحتر نیست، کلی قصه پشتشه؛ نوستالوژی داره جانم. 

از وقتی توی آسانسوره سر کارم دوربین گذاشتن مثل این میمونه یه چشم همه جا مراقبه منه، حتی همون آزادی نصف و نیمه هم ازم گرفتن. نمی خواین بگین که شما که تو آسانسور میرین اصلا به سر و صورت و لباساتون ور نمی رین؟ شصت بار تو آیینه خودت و نگاه نمی کنین؟ برای خودتون توش شکلک در نمی یارین؟ یا زبونتون اینقدر در نمی یارین تا لوزالمعده تونم یه چک کرده باشین؟ اگه شما نمی کنین من این کارا  رو می کنم   

قسمت هیجان انگیز آسانسور هم اون بوسه های هل هلیشه، خواستن و هیجان یه جا  اگه تست نکردین حتما این کار و بکنید! البته قبلش یه چک کنین که توی آسانسوره دوربین نباشه

ماشین لباسشویی

مامان من دو تا چیز توی زندگیش از همه چی بیشتر دوس داره، یکی ماشین لباسشویی مونه؛ 

یعنی دیدی می گن طرف مثل پروانه دورش می گشت، این ماشین ما هم که کار می کنه مامانم همین جوری دورش می گرده؛ عمق عشق و علاقه ای مامان و می شه از دیالوگای رد و بدل شده بین ما میشه فهمید. 

 

بابا: نصف شبی چرا اون جا واسادی؟؟  

مامان: ماشین لباسشویی و روشن کردم، وقتی می خواد آب بگیره می خوام اینجا باشم یه وقت فشار آب کم و زیاد شد توش آب بریزم؛ خب به موتورش فشار میاد. (مامان من خب می دونه ماشین اتوماته پیچ و مهره هاشم خرده از مهندس سازندش بهتر می شناسه این ماشین و) 

بابا:  

 

.... 

 

من: مامان این شلوار لی من و بنداز تو ماشین 

مامان: مگه شلوار لی رو می ندازن تو ماشین لباسشوی بده خشک شویی 

  

.... 

 

من: اینا رو می ریزین تو ماشین؟ 

مامان: خجالت نمی کشی ؟ آدم لباس زیر و جواربش خودش باید بشوره ! 

 

.... 

 

آیدا: (در حال انداختن کفشاش تو ماشین لباسشویی) 

مامان: (جیغ بنفش) چیکار داری می کنی؟ 

آیدا: (میخ کوب شده به کف آشپزخونه) داشتم کفشامو 

مامان: (جمله آیدا تموم نشده) بیا برو خودت بشورشون (دست نوازشی روز ماشین می کشه یه ماچم براش پرتاب می کنه) 

  

.... 

مامان اینا تازه از سفر برگشتن 

 من: (ذوق مرگ شده از اومدن مامان اینا) ســــــــــــــــــــــــلام  

مامان: خوبی افشین ؟؟ ماشین لباسشویی که روشن نکردی این مدت ؟؟ 

من:  

 

اینا تازه نمونه های کوچیک و اونایی که الان یادم بود. 

من که ماشین لباسشویی می بینیم چند تا لگد بهش می زنم و یه تفم می کنم  

کسی حال ما رو می فهمه ؟؟

حیوون خوش تیپ

با مامان رفته بودیم دکتر گوارش، مزاجش بهم ریخته بود؛ برگشتنی از مطب دکتر سر چهارراه پشت چراغ قرمز کنار یه ماشین کورکی قرمز واسادم. فکر کنم پولیش کشیده بود ماشین برق می زد نمی شد چش ازش برداری، توش و نگاه کردم وووووووو یه پسر بلا نسبت خودم ژیگول، پوست برنزه، ابرو هشت و هفت و نه ! هیکل تو پُر، یه ساعت طلا هم بسته بود از این دست سازها، خلاصه کلام لعبتی بود برای خودش  چراغ که سبز شد یه نگاه دلبرانه هم به من کرد، یه تی کاف کرد و رفت. 

جلوتر باز بهم رسیدیم دیدم راهنمایی سمت راست و زد کم کم داشت می کشید کنار، پشت یه 206 گوجه ای وایساد؛ در و باز کرد دست انداخت تو ماشین من اول فکر کردم پشت گردن یه بچه گربه رو گرفته بعد دیدم نخیر هر چی می کشه بیرون این تموم نمیشه  بهههله یه دخی خانم لعبت تر از خودش بود که پرتش کرد روی زمین و با لگد بود که افتاد به جونش  ناکس فقطم تو صورتش می زد، ملت هم فقط تماشا می کردن ! البته من خودم از همون ملت بودم که تماشا می کردم؛ خدایی دستم به فرمون قفل شده بود فکم به زمین  

تو بگو اون براد پیت جنتلمن تو چشم بهم زدنی شد شعبون بی مخ ! ما که نفهمیدیم جریان چی بود ولی صحنه جیگر ریش کنی بود که به مدد مردمی که تونسته بودن فکشون و جمع کنن تموم شد. 

دخی فکر کنم چیزی از دندوناش و فک مکش نموند، اینا رو ول کن دماغ و بگو

شفای همه مریضایی روحی و جسمی بلند صلوات بفرس